فرهنگ سازمانی مسموم به چند دلیل اصلی به وجود میآیند. بسیاری از فرهنگهای مسموم درنتیجه وجود مدیران خودشیفته و خودبزرگبین به وجود میآیند، کسانی علاقه زیادی به خودشان و تواناییهایشان دارند و بقای سازمان را وابسته به بقای خود میدانند و مدعیاند که اگر آنها نباشند کلیت سازمان دچار بحران خواهد شد.
فرهنگ سازمانی مسموم «ماکیاولیسم»
دومین عامل شکلگیری و جا افتادن فرهنگ سازمانی مسموم «ماکیاولیسم» یا تشنه قدرت بودن است. در چنین سازمانهایی شخص مدیر یا رهبر سازمان فردی جاهطلب و قدرت دوست است که ترجیح میدهد برای کسب قدرت بیشتر و حفظ آن دست به هر کاری بزند و برای این کار میکوشد تا اطلاعات ارزشمند درون سازمان را از دیگران پنهان کرده و فقط خودش به آن دسترسی داشته باشد.
اختلالات روانی و رفتاری رایج در میان رهبران سازمان و بهتبع آنها بین کارکنان از دیگر عوامل موثر بر شکلگیری و توسعه فرهنگهای مسموم در سازمانها به شمار میآیند و مقابله با آنها دشوار است.
راهکار مقابله با این فرهنگ
اگر شما بهعنوان مدیر میانی وارد شرکتی با فرهنگسازمانی مسموم شدهاید، با دو گروه از افراد مواجهید:
یکی مافوقهای شما و رهبران سازمان که شما قدرت تغییر دادن آنها یا تغییر رفتار آنها را بهطور مستقیم ندارید و درنتیجه باید با آنها کنار بیایید. گروه دومی که شما با آنها سروکار دارید زیردستان شما هستند که تغییر رفتار آنها توسط شما امکانپذیر است و شما میتوانید و باید فرآیند تغییر فرهنگسازمانی و از بین بردن فرهنگ مسموم را از آنها شروع کنید چراکه از قدرت و نفوذ کافی بر آنها برخوردارید و میتوانید تغییر فرهنگسازمانی مسموم و جایگزین کردن آن با یک فرهنگسازمانی سالم را از همینجا یعنی کف سازمان آغاز کنید.
برخورد صحیح رفتاری در سازمان
با این همه باید دانست که تغییر دادن فرهنگ رفتاری و کرداری زیردستان فقط با روشهای مستقیم و برخورد چکشی با آنها امکانپذیر نیست و باید در این مسیر از روشهای غیرمستقیم و قدرت نرم نیز بهره برد و بهترین ترفند برای این کار عبارت است از اینکه خودتان پیشقدم شوید و به الگوی رفتاری و کرداری کارکنانتان تبدیل شوید.
تجربیات مثبت در میان کارکنان
ایجاد تجربیات مثبت در میان کارکنان توسط شما و بازخورد گرفتن از آنها نیز از دیگر شیوههای موثر بر تغییر فرهنگی در سازمانها و فاصله گرفتن آنها از فرهنگ سازمانی مسموم به شمار میآید. درواقع، آنچه باعث میشود تا کارکنان یک سازمان تصمیم بگیرند از فرهنگسازمانی خاصی که مدتها به آن عادت کرده و به آن خو گرفتهاند جداشده و فرهنگسازمانی جدیدی را بپذیرند این است که بهطور عملی ببینند که صدایشان و نظراتشان توسط مدیر مافوقشان شنیده میشود و به آن ترتیب اثر داده میشود.
سخن پایانی
در چنین شرایطی است که فرآیند تغییر سازمانی مطلوب از سطوح پایینی سازمان شروعشده و بهتدریج به سطوح بالایی تسری پیدا میکند و پس از مدتی، حتی مدیران ارشد و رهبران سازمان نیز مجبور میشوند به این تغییر فرهنگی مثبت بپیوندند و اینچنین است که کلیت سازمان از فرهنگ مسموم پیشین فاصله گرفته و صاحب فرهنگی جدید خواهد شد.